تولدت مبارک

ساخت وبلاگ
فکر می‌کردم او هم دلتنگ من است، نه به اندازه من، ولی سر سوزن شوقی دارد شاید.بهتر است خودم را این گونه آرام کنم. خب حس ندارد که دلتنگ شود یا نمی خواهد داشته باشد. چرا می خواهی خودت را به او تحمیل کنی؟ وقتی به تو حسی ندارد و احساست برایش اهمیتی ندارد.!ولی می دانم دوباره روز از نو شروع می شود و دوباره باز خودفریبی می کنم با این توهم که می شود؛ یواش یواش حس پیدا می کند. من تلاشم را می کنم. نتیجه مهم نیست. این ماجرا سالهاست تکرار می شود. دور تسلسلی بیهوده، تکرار و تکرار. آیا ما محکومیم به تکرار؟ آیا در تکرار فرصت بازآفرینی وجود دارد؟ آیا تغییر پیش می آید؟ آیا از دل حقیقت حقیقتی نو زاده می شود؟ و اگر می‌شود تکلیف حقیقت قبلی چیست؟ آیا زندگی مجموعه ای از تصادف ها ست؟ شاید باید در تکرار مکررات تجربه های جدید خلق کنی وگرنه نا امید می شوی. امید، امید.... چقدر این کلمه امید برایم علامت سوال دارد. آیا امید یک خودفریبی بزرگ نیست؟ امید به چه؟ آینده ای موهوم؟ آینده ای که نمیدانی تجربه‌اش میکنی یا نه؟ و امید به آینده ای که امید به بهتر بودنش داری! شاید بدتر باشد و غیر قابل تحمل. با این تفاسیر امید مزخرف نیست؟! و اگر هست، چگونه باید زندگی را تاب آورد.؟ آیا باید به حقیقت وفادار ماند؟ یا این که حقیقت نیز قابل تغییر است، و حقیقت نیز دچار دگرگونی می شود. حقیقت تبدیل می شود به «شدن». شدنی که ما دوست داریم بشود. آنگاه حقیقت واقعیت است. البته مهمتر از وفادار ماندن به حقیقت «پذیرش» است. پذیرش هر چه که هست. شاید این گونه بتوانی از زندگی انتقام بگیری. افسار زندگی‌ات را در دست بگیری. خودت خوب و بد بودن را معنا کنی. و برای دل خودت زندگی کنی. نه برای اقناع دیگران.آنقد سوال به مغزم هجوم آورد که خسته شدم و س تولدت مبارک...
ما را در سایت تولدت مبارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehsan2nya بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 16:57